¦¦ EnrIque PersIan ¦¦ :: the first website persian for enrique f

enrique, iglesias, enrique iglesias, enrique+iglesias, www.enriquepersian.com,انریکه ایگلسیاس ، موزیک ، انریکو ،‌ دانلود

¦¦ EnrIque PersIan ¦¦ :: the first website persian for enrique f

enrique, iglesias, enrique iglesias, enrique+iglesias, www.enriquepersian.com,انریکه ایگلسیاس ، موزیک ، انریکو ،‌ دانلود

غرور

مرد دستهایش را از پنجره بیرون برد و با غرور گفت:

_ ای آفتاب بر دستهای من بتاب! میدانم که تو هر روز به خاطر من طلوع می کنی.

ناگهان ابری سیاه آفتاب را پوشاند  و آسمان تیره شد. مرد دستهایش را آرام داخل آورد و

با خود زمزمه کرد...:

_ انگار آفتاب حرفهایم را شنید. باید آهسته تر می گفتم.!



 

=========================================================

 

ظهر

 

مرد آرام سرش را از زیر لحاف کهنه و رنگ و رفته بیرون آورد.

زنش را دید که داشت دستان ترک خورده اش را که از سرما و شستن لباس های چرک مردم

اینچنین شده بود، روی چراغ نفتی گرم میکرد.

دلش به حال او سوخت... احساس کرد زنش از او با عرضه تر است..به خودش قول داد...

زود برای پیدا کردن کار بیرون برود.

روز بعد با صدای گریه  بچه اش از خواب بیدار شد. باز زنش نبود....!

احساس کرد گرسنه شده!! موقع اذان ظهر بود....

 

=======================================================

 

زمزمه های دلتنگی....

* * *             * * *

 

تولد...

باز صدایی از دور مرا به همهمه شاپرکها برد، من در عمق باورم مفهوم باران را شنیده ام...

که اینچنین عطر رازقی ها را باور کرده است و تهی از هر بهانه ایی خود را به آغوش پونه های خاکی می رساند...!

در سپیده دم پنجره را بگشا و برای لحظه ای هم که شده خود را به دستان لطیف  نسیم بسپار تا تو را به شهر شاپرکها ببرد...

در آنجا می توان خورشید شد و قلبها را از انوار آن نورانی کرد ، می توان...

دوباره متولد شد....

 

======================================================

خاطره

 

واژه هایم را آب برده، قلمم شکسته ، دلم میگرید ، خاطراتم روی موجهای دیروز در  گذرند...

خاکستر مانده نگاهت، طنین صدایت و آهنگی غمگین مرا به خویش می خواند ، مرداب آرزوهایم را به دریا میسپارم ...

به جنگل سوخته خاطراتم سوگند ، درخت یادت را باغبان خواهم بود....

نظرات 2 + ارسال نظر
ویدا دوشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:43 ب.ظ

سلام
خیلی قشنگ بود از هر چی که گذاشته بودین استفاده کردی
بازم از این کارا بکن
ممنون و بای

نگار جمعه 3 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 03:36 ب.ظ

سلام
واقعا با یاد و خاطره دیگران زندگی کردن به نظر شما کار آسانی است یا نه ؟
موفق باشید

به نظر من کار سختی...
ولی اگر برای تو بهترین بوده..چرا که نه...باید زندگی کرد..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد