****من قامت درختم...****
پرواز پرنده ام
عاف و سنگم
تو معنی آب را در هم نهاده ای
من فصل ..فصل کتاب تو را
در چشم گرفته ام
از جان سروده ام
....
من روح توام
در عرصه خاموشت
شعر توام
در لبان بسته ات
پرواز توام
در بال پرنده ات
رنگ توام در کبودیت
من را زبان دیگری ده
با من به زبان دیگری گوی
می شنوی؟...
========================================================
*****فرشته شعر*****
دیرست فرشته شعر
بر بستری از رویا و آرامش خفته
و من در انتظاری طولانی
چشم به آسمان دوخته امعشق را با دار تجربه کردم
و دوستی با خارخار ندامت
آه ای خداوندان روی زمین
لحظه ای آرامم بگذارید
که من
عمریست
با خویشتن خویش
می جنگم...
(امین)
سلام...می خوام اولین مطلب وبلاگم را با این مطلب شروع کنم...البته..میدونم که نباید بدون سایه شروع کنم..اما..متاسفانه نمیدونم این سایه کجا هست..
توی این وبلاگ سعی می شه در مورد همه چیز نوشته بشه..چه عمومی و چه تخصصی..
لطفا ما را از نظرات خودتون محروم نکنید.
بگذریم..
--------------------------------------------------------------------------------
چشمان محزون...
تو هر روز برای قدم زدن به اینجا می آیی
من زبان در کام می کشم٬ نباید به گزاف سخن بگویم
تو می گویی شادمانی و همه چیز به خوبی پیش می رود
بسیار خوب٬ یا الله به پیش٬ عزیزم ٬ من زمان بسیار زیادی دارم
چشمان محزون هر گز دروغ نمی گوید
خوب مدتی من خموش بر تو نگریسته ام
و تا زمانی که تو خوب و روبه راه هستی هیچ حرکتی نخواهم کرد
تو نمایان می شوی و سپس با شرم دور می گردی
اما من به خوبی می دانم تو از این راه گذر خواهی کرد
چشمان محزون هرگز دروغ نمی گوید
عزیزم آیا میدانی برای من مهم نیست
آیا میدانی من در آنجا بوده ام
خوب اگر چیزهایی در فضا بی مهر و محبت احساس می شود
نگران نباش عزیزم٬ اینها از ذهنت خواهد گذشت
می دانم به آن می اندیشی که هرگز از آن من نخواهی شد
خوب درست است ٬عزیزم٬ من اهمیتی نمیدهم
لبخند شرم چه شیرین است ٬ و این یک حقیقت است
یا الله ٬ من اهمیتی نمی دهم
بفرما ٬ کاملا شیک کن برای یک قرار ملاقات
خوب یک گام بیش خیلی دیر خواهد بود
روبان آبی .آبی بر زلفت
بسیار مطمنی که من آنجا خواهم ایستاد
چشمان محزون هرگز دروغ نمی گوید...
چشمان محزون هرگز دروغ نمی گوید...
( امین )